جدول جو
جدول جو

معنی خون جگر - جستجوی لغت در جدول جو

خون جگر
کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل
تصویری از خون جگر
تصویر خون جگر
فرهنگ فارسی عمید
خون جگر(نِجِ گَ)
کنایه از غم و غصه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ز خون جگر کرد لعل آب را
بیاورد آن تاج سهراب را.
فردوسی.
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تانکشد سر به فلک فریادم.
حافظ.
، اشک خونین:
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است.
سعدی.
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خون جگر
غم و غصه
تصویری از خون جگر
تصویر خون جگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون گیر
تصویر خون گیر
حجّام، رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی هر یک از جانورانی که دمای بدنشان نسبت به دمای محیط تقریباً ثابت است مانند پستانداران و پرندگان، کنایه از مهربان و خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خونین جگر
تصویر خونین جگر
خونین دل، دارای رنج و اندوه بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون بار
تصویر خون بار
ویژگی چیزی که خون از آن می چکد مثلاً چشم خون بار
فرهنگ فارسی عمید
(خُنْ گَ)
دباغ، طباخ، باورچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
که قطع جریان خون کند. دواهایی که خون را از سیلان بازایستاند. (یادداشت بخط مؤلف). حابس الدم.
لغت نامه دهخدا
(جِ گَ)
کنایه از مردم صاحب حوصله و دلیر و شجاع باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم شجاع و دلاور. (آنندراج). کنایه از شجاع، دلیر و دلاور. (از فرهنگ فارسی معین) :
دریاکشان کوه جگر باده ای به کف
کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کنایه از شراب انگوری. (برهان قاطع). خون بط. خون تاک. خون رز. خون دختر رز
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مقابل خونسرد. رجوع به خون سرد شود، مهربان. رؤوف. باعاطفه. بامهر. مهرورز. (یادداشت مؤلف) ، انس گیرنده با همه. باهمه جوش. آنکه با همه بجوشد. آنکه زود الفت گیرد
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
رودزن. مطرب. خنیاگر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خنیاگر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
اظهار تألم و غصه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : من باری خون جگر می خورم و کاشکی زنده نیستمی که این خللها نمی توانم دید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(جِ گَ)
بدبختی. ناراحتی. رنج. عذاب. اندوهناکی
لغت نامه دهخدا
شجاع دلیر دلاور: دریا کشان کوه جگر باده ای بکف کز تف بکوه لرزه دریا بر افکند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که خونش گرم باشد، توضیح جانداری که درای حرارت بدن تقریبا ثابت باشد خونگرم محسوب میشود، مهربانی با محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونین جگر
تصویر خونین جگر
دارای غم و غصه پر اندوه خونین دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون گرم
تصویر خون گرم
((گَ))
جانوری که خونش گرم باشد، کنایه از بامحبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خونین جگر
تصویر خونین جگر
((جِ گَ))
اندوهگین، پر اندوه
فرهنگ فارسی معین
آن طور، آن گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
خواننده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تفنگ قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
خوانندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
خونگرم، خون داغ
دیکشنری اردو به فارسی